امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸

رضای من طلب امشب، طریق ناز مگیر

مبند چشم عنایت نظر فراز مگیر

ز دل گزیده شدم، زلف را بدو مگذار

منم غریب، تو سگ را رسن دراز مگیر

اگر بگیرم زلفت، به سوی خویش مکش

ز دست من بردت شب، طریق باز مگیر

بدزد لب، چو بگیرم به زیر دندانش

نواله ای به دهن آمده ست، باز مگیر

تنم ز هجر دو تا شد، هنوز زخم مزن

مرا که چنگ شکستم برای ساز مگیر

چو من بسوختم از غم مخای چندین لب

چو شمع پیش تو باشد، شکر به گاز مگیر

ببرده ای دل خسرو، مگوی کی بردم؟

عنان ناز بکش، راه احتراز مگیر