امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۹

یا رب، آن رویست یا گلبرگ خندان در نظر

یا رب، آن بالاست یا سرو خرامان در نظر

ای خوش آن ساعت که بینم آن رخ و گیرم لبش

باده خوش بر کف و گلنار خندان در نظر

تا تو، ای سرو خرامان، در چمن بگذشته ای

می نیاید پیش بلبل را گلستان در نظر

در تو می بینم ز دود دل ز حسرت بیقرار

تشنه را کی سود دارد آب حیوان در نظر؟

یک زمان از دل فرونایی همه شب تا به روز

گر چه باشد تا به روزم ماه تابان در نظر

در نظرها صورت جان، گر نیاید، گو میا

در تو بینم کایدم چیزی به از جان در نظر

خلق گل بینند و من روی تو، زیرا خوش تر است

یک نظر در دوست از صد ساله بستان در نظر

در دندان تو زان بینم که دل می خواهدم

ورنه دریا نایدم از بذل سلطان در نظر

شه علاء الدین والدنیا محمد کآمده ست

خلق را عین الیقین زو ظل یزدان در نظر

از پی آن را که گیرد سبق فیروزی سپهر

حرف تیغش را همی دارد فراوان در نظر