امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۳

گر چه خوبان ز مه فزون باشند

پیش آن ماه من زبون باشند

مردمانی که روی او دیدند

تا بباشند سرنگون باشند

گفتمش «بنده ایم » گفت «خموش

تو چه دانی که بنده چون باشند»؟

یار مهمان تست، ای دیده

مردمان را بگو برون باشند

ای دل خون گرفته، عشق مباز

که بتان تشنگان خون باشند

عافیت را به خواب می جویند

دردمندان که بی سکون باشند

عقل درد سر است، زین معنی

عارفان عاشق جنون باشند

تو برون رو ز سینه ام، کای جان

یار یاران ز در درون باشند

عشق بازی ز خسرو آموزند

لیلی و مجنون ار کنون باشند