امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۱

خم زلفت که مشک چین آمد

با گل و لاله همنشین آمد

لب لعل تو کان پر از گهر است

خاتم حسن را نگین آمد

کوه را سایه دار نتوان کرد

جز دو زلفت که بر سرین آمد

گرچه گل ناز می کند بر شاخ

نه چو روی تو نازنین آمد

ای که پیکان تیز غمزه تو

تشنه خون حور عین آمد

صورت این کن که چین ابرویت

صورت حسن را چو چین آمد

بگزیدم لبت که خون آید

خون برون نامد، انگبین آمد

از شب زلف تو برست دلم

گشت روشن که خسرو این آمد