امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

دل که نه زعشق پاره پاره بود

دل نگویم که سنگ خاره بود

پیرمردی که از جفای جوان

خون نخورده ست شیرخواره بود

ای که مه با کمال خوبی خویش

پیش روی تو پیشکاره بود

هر که یکبار دید روی ترا

تا زید در غم دوباره بود

گر ز کافر بود هزار سوار

چشم تو میر آن هزاره بود

چون لبت را به گاز پاره کنم

لب نباشد نبات پاره بود

نیست یک چاره وصل را، وانگاه

می زیم من هزار چاره بود

خاک پای تو می کشم در چشم

مگر این اشک را کناره بود

هر شبی خسرو است و بیداری

مونسش گر بود، ستاره بود