امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

اگر ز پیش برانی مرا که بر خواند

وگر مراد نبخشی که از تو بستاند؟

به دست تست دلم حال او تو می دانی

که حال آتش سوزنده شمع می داند

برفت آنکه بلای دل است و افت جان

مگر خدای تعالی بلا بگرداند

چه اوفتاد که آن سرو راستین برخاست؟

خیر برید به دهقان که سرو بنشاند

چراغ مجلس روحانیان فرو میرد

گر او به جلوه شبی آستین برافشاند

تحیتی که فرستاده شد بدان حضرت

گر این مقوله نخواند، درو فرو ماند

سرشک دیده خسرو چنین که می بینم

اگر به کوه رسد، کوه را بغلتاند