امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۰

دلبر من دوش که مهمان رسید

در شب هجرم مه تابان رسید

ذره نم از چشمه خورشید یافت

مورچه را ملک سلیمان رسید

سایه صفت پست شدم زیر پاش

چون به من آن سرو خرامان رسید

زیستنم باد مبارک که باز

در تن مرده قدم جان رسید

آتش دل کشته شد و من شدم

زنده چو آن چشمه حیوان رسید

جلوه طاووس چرا ناورد

پر مگس کان شکرستان رسید؟

گریه خسرو چو نگه کرد، گفت

خانه روم باز که باران رسید