امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

عافیت را بر زمین گردی نماند

مردمی را در جان مردی نماند

خاک بر فرق جهان زان کز وفا

در همه روی زمین گردی نماند

زان نمی خیزد چمن کز بهر او

مرصبا را هم دم سردی نماند

کیمیا شد زر چنان کز رنگ او

بوستان را هم گل زردی نماند

غصه را بر خود فروبر، خسروا

چون همه درد است و همدردی نماند