بر من، ار دولت وصل تو مقرر میشد
کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد
دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن
با فراق تو مرا خواب مقرر میشد
شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن
ننوشتم که بسی عمر در آن سر میشد
بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک
خانه دیگر ز خیال تو منور میشد
عقل وارون ز تمنای تو منعی میکرد
عشق می آمد و او نیز مسخر میشد
گرچه بسیار بگفتم نیامد در گوش
خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر میشد