امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

گوش من از پی نام تو به هر کوی بماند

چشم من از هوس روی تو هر سوی بماند

نه به گلزار گشاید دل من، نه در باغ

بسکه در جان من اندیشه آن روی بماند

بامدادان به چمن نازکنان می گشتی

سرو یک پای ستاده به لب جوی بماند

سوی پیکان شو دم، گر گله زان غمزه کنم

که چه پیکانی ازو در ته هر موی بماند؟

سر بسی بر در و دیوار زدم همچو صبا

که گذشت آن گل خندان من و بوی بماند

ماجرای دل خودکام، چه پرسی از من؟

سالها شد که ز من رفت و دران کوی بماند

شکرگوی کرمش کرد دل خسرو را

ذوق دشنام که در گوش دعاگوی بماند