امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

فریاد، ز غمزه تو فریاد

کز وی شغبی به عالم افتاد

فریاد رسی که رفت بر چرخ

ما را ز کرشمه تو فریاد

تو مردم چشم ما و ما را

بر گوشه دل نیاوردی یاد

دریاب مرا که آهم از غم

چون صور صدای حشر درداد

گر واسطه وصال نبود

آن کیست که نیست با غمت شاد؟