امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

صبا آمد، ولی دل بازنامد

غریب ما به منزل بازنامد

به دریا غرقه شد رخت صبوری

که کشتی سوی ساحل بازنامد

دل ما رفت با محمل نشینی

رود جان هم که محمل باز نامد

گرفتار است دل، ای پندگو، بس

کزین افسانه ها دل بازنامد

به عشقم مست بگذارید، زیراک

کس از میخانه عاقل بازنامد

خلاص غیر کن، ای زلف لیلی

که مجنون را ازان دل بازنامد

نصیحت زندگان را کرد باید

کز افسون مرغ بسمل بازنامد

به وادی غمش گم گشت خسرو

که کس از راه مشکل بازنامد