جایی گذرت، ای بت چالاک، نیفتد
کز هر طرفی در جگری چاک نیفتد
در عرصه بستان جهان، سرو قباپوش
خیزد بسی، اما چو تو چالاک نیفتد
گر در ته پای تو نخواهد که کند فرش
نور مه و خورشید بر افلاک نیفتد
خون ریز ز عشاق و فگن لعل بساطی
تا سایه بالای تو بر خاک نیفتد
هر بار میا پیش من خسته بیدل
تا این دل بدبخت به تاباک نیفتد
خواهم که ز سر خیزم و در پای تو افتم
جان باز چو من عاشق بی باک نیفتد
ای شوخ، مکن لاغ که خوش کرد ترا عشق
شعله ز پی لاغ به خاشاک نیفتد
رحمت مکن، ار گریه کند عاشق بد چشم
کز دیده ناپاک در پاک نیفتد
خوش می گذری بی خبر از گریه خسرو
هشدار کت آه دل غمناک نیفتد