شکرین لعل تو کان نمک است
گرچه شکر نه مکان نمک است
خود نمک از لب تو چاشنی است
وین سخن هم ز زبان نمک است
حسن بر لعل تو خط میآورد
زان که او عامل کان نمک است
میگدازد لبت از بوسه زدن
چه توان کرد از آن نمک است
چشم من بین ز خیال لب تو
که شب و روز میان نمک است
میبیندیش ازین گریه من
آخر آن آب زیان نمک است
باری اندیشه خسرو میکن
که به حق جمله جهان نمک است