صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۷

لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ

بعد ازین در خواب بیند دیده روشن چراغ

از جبین صورت دیوار آتش می چکد

در چنین بزمی چرا اندیشد از مردن چراغ؟

خضر دلسوزی نمی بینم درین صحرا، مگر

گرم رفتاری فروزد پیش پای من چراغ