صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۵

تا صدق طلب خضر من آبله پا بود

هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود

از کشمکش عشق رسیدیم به دولت

این اره به فرق سر ما بال هما بود

سر داد به صحرا دل دیوانه ما را

آن گنج که در گوشه ویرانه ما بود