صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۰

گل ز تیغ غمزه‌اش در خاک و خون غلتیده است

چشم خورشید از غبار خط او ترسیده است

اشک ما در چشم دارد گرد غربت بر جبین

گوهر ما در صدف داغ یتیمی دیده است