صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در افتتاح پل خواجو

اصفهان یک دل روشن ز چراغان شده است

پل ز آراستگی تخت سلیمان شده است

باده چون سیل ز هر چشمه روان گردیده است

کمر پل ز می لعل، بدخشان شده است

از گل و شمع که افروخته و ریخته است

کهکشان دگر از خاک نمایان شده است

چون مه عید که گردد ز شفق چهره فروز

طاق ها از می گلرنگ فروزان شده است

عالم آب، دو بالا شده از عشرت پل

شادی و عشرت ایام دو چندان شده است

رنگ سیلاب طلایی شده از نور چراغ

چشمه ها مشرق خورشید درخشان شده است

می دهد یاد، سر پل ز خیابان بهشت

شمع و گل، چهره حورست که تابان شده است

بادبانهاست پی کشتی دریادل می

سایبان ها که ز اطراف نمایان شده است

شده چون قوس قزح هر خم طاقی رنگین

از تماشا پر و بال نگه الوان شده است

زنده رود از کف مستانه که بر لب دارد

جوی شیری است که در خلد خرامان شده است

از رگ ابر، هوا چنگ به دامان دارد

از گل سرخ، زمین چهره مستان شده است

بس که در مغز هوا نکهت گل پیچیده است

مغز ابر از اثر عطسه پریشان شده است

دفتر عیش که هر فردی ازو جایی بود

از رگ ابر به شیرازه و سامان شده است

توبه عاجز ز عنانداری تقوی گشته است

زهد خار و خس سیلاب بهاران شده است

کشتی می شده هر طاق پل از باده ناب

لنگر توبه خراباتی طوفان شده است

توبه کز سنگدلی داشت ز فولاد اساس

همچو موم از نفس گرم چراغان شده است

خون خاک آمده از جرعه فشانان در جوش

کوچه ها از می گلرنگ رگ کان شده است

روزگار طرب و مستی و بی پروایی است

که می و مطرب و معشوق فراوان شده است

مد احسان ز رگ ابر کشده است بهار

دامن خاک پر از گوهر غلطان شده است

خون خود می خورد و خاک به لب می مالد

زهد از توبه خود بس که پشیمان شده است

خاک از سبزه مینا شده چون طوطی مست

چرخ تنگ شکر از خنده مستان شده است

آسمان یک لب خندان شده از تابش برق

خاک از جوش طرب یک خم جوشان شده است

می زند قهقهه کبک به طاوس بهشت

بط که شهباز دل باده پرستان شده است

بیستونی است پر از صورت شیرین سر پل

که ز تردستی فرهاد گلستان شده است

ابر گریان گل رخسار مه کنعانی است

که کبود از اثر سیلی اخوان شده است

چشم بد دور ازین عهد که هر چشمه پل

زندگی بخش چو سرچشمه حیوان شده است

کمر خدمت شه بسته ز پل زرین رود

به دل زنده ازان شهره دوران شده است

سر به سر سجده شکرست ز پل زرین رود

که مقام طرب خسرو ایران شده است

شاه عباس جوان بخت که از بخت جوان

کیمیای طرب عالم امکان شده است

روزش از روز دگر خوشتر و نیکوتر باد

که ازو روی زمین یک گل خندان شده است