ای از خراباتت زمین دُرد ته پیمانهای
در پای شمعت آسمان پرسوخته پروانهای
از آرزوی صحبتت، از اشتیاق دیدنت
هر بلبلی شیونگری، هر شاخ گل حنانهای
جوش اناالحق میزند، گلبانگ وحدت میکشد
از نغمه توحید تو ناقوس هر بتخانهای
هر ذره دارد در بغل خورشیدی از رخسار تو
هر قطره دارد در گره از چشم تو میخانهای
تا چند در خوف و رجا عمر گرامی بگذرد؟
یا لنگر عقل گران، یا لغزش مستانهای
از دیدهٔ بیدار من چشم کواکب گردهای
از چشم خوابآلود تو خواب بهار افسانهای
از سینه صد چاک خود صائب شکایت چون کند؟
بر قدر روزن میفتد خورشید در هر خانهای