ای گل ز شوخ چشمی اغیار غافلی
از سادگی ز زخم خس و خار غافلی
ای گل ز دامن تر اغیار غافلی
آیینه ای، ز آفت زنگار غافلی
در خواب ناز نرگس خود را ندیده ای
از ترکتاز فتنه بیدار غافلی
آیینه خمار شکن پیش دست توست
از اضطراب تشنه دیدار غافلی
هر موی بر تن تو شود آه حسرتی
آگاه اگر شوی که چه مقدار غافلی
افکنده ای بساط اقامت به زیر چرخ
در تنگنای بیضه ز گلزار غافلی
دولت طلب ز سایه بال هما کنی
از خواب امن سایه دیوار غافلی
چون رشته دست پیش گهر می کنی دراز
از گنج خویش در ته دیوار غافلی
چسبیده ای چو نی به شکرخواب عافیت
از جستجوی دولت بیدار غافلی
زان چون جرس همیشه دلت می تپد که تو
در کاروان ز قافله سالار غافلی
واقف نه ای ز رفتن عمر سبک عنان
چون کاروان ریگ ز رفتار غافلی
داری گمان که با تو به دل گشته است راست
صائب ز مکر عالم غدار غافلی