صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۸

آتش به خرمن از گل باغی ندیده ای

جوش جنون ز چشمه داغی ندیده ای

پروانه وار سیلی آتش نخورده ای

در دودمان آه چراغی ندیده ای

با ناله یک سراسر گلشن نرفته ای

با عندلیب گوشه باغی ندیده ای

از لاله زار آبله یک گل نچیده ای

در پای شوق، خار سراغی ندیده ای

با چاک سینه دست و گریبان نبوده ای

در دست خود ز داغ ایاغی ندیده ای

عمرت چو گل به خنده شادی گذشته است

زخمی نیازموده و داغی ندیده ای

صائب ز مرگ این همه اندیشه ات ز چیست؟

هرگز ز عمر خویش فراغی ندیده ای