بر سر آب است بنیاد جهان زندگی
تا بشویی دست زود از خاکدان زندگی
تا نفس را راست میسازی درین بستانسرا
میرود بر باد اوراق خزان زندگی
فکر زاد راه بر خاطر گرانی میکند
میرود از بس به سرعت کاروان زندگی
نقش بندد تا به دامان قیامت بر زمین
هر که از دوش افکند بار گران زندگی
از خدنگ عمر، خودداری طمع کردن خطاست
حلقه گردد چون ز پیریها کمان زندگی
پرده از روی متاع خویش تا واکردهای
تخته از تابوت میگردد دکان زندگی
توتیا سازد به رغبت خاک صحرای عدم
هر که واکرده است چشمی در جهان زندگی
هر که را دیدیم دارد شکوه از روز سیاه
هست در ظلمت نهان آب روان زندگی
عمر را بسیاری گفتار کوته میکند
چون سبک مغزان مده از کف عنان زندگی
پایداری کردن از دندان طمع، پوچ است پوچ
اختر ثابت ندارد آسمان زندگی
نیست صائب از هزاران تن یکی از زندگان
زندهدل بودن اگر باشد نشان زندگی