نافه چین را گریبان پاره سازد موی تو
بوی پیراهن گره بندد به دامن بوی تو
گرچه از رخسار گلگون نوبهار عالمی
می زند بر سینه سنگ آتش ز دست خوی تو
تا چها با خون گرم لاله حمرا کند
خار بن را نافه چین می کند آهوی تو
چشم حیرت وام می گیرد ز طوق قمریان
سرو در وقت خرام قامت دلجوی تو
تا نفس دارد نمی افتد به فکر بازگشت
هر که از خود می دود بیرون به جست و جوی تو
زیر دیوار خجالت معتکف گردیده است
قبله اسلام از شرم خم ابروی تو
نقش را بر آب در آتش بود نعل سفر
حیرتی دارم که چون استاد خط بر روی تو
گر به سهو از غنچه و گل بالش و بستر کنی
می شود نیلوفری از بوی گل پهلوی تو!
چون نگردد صائب از کیفیت حسنت خراب؟
می شود میگون لب ساغر ز گفت وگوی تو