کرسی دارست اوج اعتبار این جهان
دل منه بر دولت ناپایدار این جهان
با گرفتن گرچه دارد جنگ استغنای فقر
گوشه ای گیر از محیط بی کنار این جهان
برگ و بار او کف افسوس و بار دل بود
دل منه چون غافلان بر برگ و بار این جهان
پیش چشم شبنم روشن گهر یک کاسه است
چون گل رعنا خزان و نوبهار این جهان
رشته اشک ندامت، مد آه حسرت است
پیش چشم مو شکافان پود و تار این جهان
تا نگیرد دامنت را خون چندین بی گناه
سرسری بگذر چو باد از لاله زار این جهان
خنده برقی است کز ابر سیه ظاهر شود
شادی پا در رکاب نوبهار این جهان
پرتو خورشید را در دام روزن می کشد
هر که صائب دل نهد بر اعتبار این جهان