ما گل به دست خود ز نهالی نچیدهایم
در دست دیگران گلی از دور دیدهایم
چون لاله صاف و درد سپهر دو رنگ را
در یک پیاله کرده و بر سر کشیدهایم
با بخت تیره از ستم چرخ فارغیم
در دست زنگی آینه زنگ دیدهایم
نوکیسه مصیبت ایام نیستیم
چون صبحدم هزار گریبان دریدهایم
روی از غبار حادثه در هم نمیکشیم
ما ناف دل به حلقه ماتم بریدهایم
دل نیست عقدهای که گشاید به زور فکر
بیهوده سر به جیب تأمل کشیدهایم
امروز نیست سینه ما داغدار عشق
چون لاله ما ز صبح ازل داغدیدهایم
دور نشاط ما خم فتراک قاتل است
ما ماه عید را به رخ زخم دیدهایم
گل دام نکهت عبثی میکند به خاک
ما بوی پیرهن به تکلف شنیدهایم
جنگ گریز شیوه ما نیست چون شرار
صدبار چون نسیم بر آتش دویدهایم
از آفتاب تجربه سنگ آب میشود
ما غافلان همان ثمر نارسیدهایم
از جور روزگار نداریم شکوهای
این گرگ را به قیمت یوسف خریدهایم
صائب ز برگ عیش تهی نیست جیب ما
چون غنچه تا به کنج دل خود خزیدهایم