این سطرهای آه که هرجا نوشتهایم
از روی آن دو زلف چلیپا نوشتهایم
بر زخم جوی شیر نمکها فشانده است
سطری که ما به صفحه خارا نوشتهایم
گاهی که حرف زلف و خط و خال گفتهایم
بر کودکان برات تماشا نوشتهایم
افتاده است شق چو قلم بر زبان ما
تا از دل دو نیم سخن وانوشتهایم
نتوان هزار سال به طوفان نوح شست
شرحی که ما به دل ز تمنا نوشتهایم
هرچند نیست درد دل ما نوشتنی
از اشک خود دو سطر به سیما نوشتهایم
رزق هزار خار درین دشت آتشین
بر دانههای آبله پا نوشتهایم
ما شرح بیقراری مجنون خویش را
از موجه سراب به صحرا نوشتهایم
صد پیرهن زیاده ز سودای یوسف است
سودی که ما به خویش ز سودا نوشتهایم
هرچند غرقهایم، همان از حباب و موج
مکتوب سر به مهر به دریا نوشتهایم
بر صفحه دلی که غم عشق را سزاست
ما شوخدیدگان غم دنیا نوشتهایم
در خواب غفلت است فلک، ورنه ما ز آه
طومارها به عالم بالا نوشتهایم
از پستفطرتی است که ما رزق خویش را
بر خوشه بلند ثریا نوشتهایم
دست ز کار رفته ما نیست بیشعور
از نبض، خط راه مسیحا نوشتهایم
بر فرد آفتاب قلم میکشیم ما
تا نسخهای از آن رخ زیبا نوشتهایم
صائب ز طبع نازک روشندلان عهد
شرمندهایم شعر به هرجا نوشتهایم