صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۱

اگر به روی تو بار دگر نظاره کنم

چو صبح زندگی خویش را دوباره کنم

مرا به سوی تو بال و پر دگر گردد

ز اشتیاق تو هر جامه ای که پاره کنم

مرا نگاه تو کرده است آنچنان وحشی

که از خیال تو دلهای شب کناره کنم

به اشک تلخ بشویم ز چشم انجم خواب

به آه گرم رخ ماه پرستاره کنم

مرا که نیست بجا دست و دل، چه افتاده است

گره به کار خود افزون ز استخاره کنم

نماند در نظر از جوش اشک جای نگاه

مگر ز رخنه دل یار را نظاره کنم

اگر به قطره فتد راه دقت نظرم

تهیه سفر بحر بیکناره کنم

من آن لطیف مزاجم که گربه سایه تاک

فتد گذار مرا، مستی گذاره کنم

درین محیط اگر تخته ای به دست افتد

غلط ز طفل مزاجی به گاهواره کنم

تمام عمر دل خویش می خورم صائب

که یار را به چه افسون شرابخواره کنم