صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم
شب سیهمست فنا بود که هشیار شدیم
پای ما نقطهصفت در گرو دامن بود
به تماشای تو سرگشته چو پرگار شدیم
به شکار آمده بودیم ز معمورهٔ قدس
دانهٔ خال تو دیدیم گرفتار شدیم
در کف عقل کم از قطرهٔ شبنم بودیم
کاوشی کرد جنون قلزم زخار شدیم
پای زنگار بر آیینهٔ ما میلغزد
صیقلی بس که از آن آینهرخسار شدیم
نرود دیدهٔ شبنم به شکرخواب بهار
عبث افسانه طراز دل بیدار شدیم
خانهپردازتر از سیل بهاران بودیم
لنگر انداخت خرد، خانه نگهدار شدیم
چون مؤذن سر تسبیح شماران بودیم
گردشی کرد فلک، رشتهٔ زنار شدیم
جان به تاراج دهد خدمت سیروزهٔ عشق
قوت طالع ما بود که بیمار شدیم
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده است
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم
صائب از کاسهٔ دریوزهٔ ما ریزد نور
تا گدای در شه قاسم انوار شدیم