دل پرخون از آن زلف شکارانداز میخواهم
چه گستاخم که خون کبک از شهباز میخواهم
چو شبنم شستهام دست امید از دامن گلشن
ز خورشید بلنداختر پَرِ پرواز میخواهم
ز گردون بداختر کام جویم، سادهلوحی بین
که من خط نجات از سینهٔ شهباز میخواهم
دماغی از چراغ تنگدستان تیرهتر دارم
میی خونگرمتر از شعلهٔ آواز میخواهم
چو زلف چنگ چون در دامن مطرب نیاویزم؟
کمند عشرت رم کرده را از ساز میخواهم
ندارد قوت برخاستن از جا سپند من
ز روی گرم آتش شهپر پرواز میخواهم
در آن مجلس که نبود روی گرمی، پای نگذارم
سپندم، از حریر شعله پایانداز میخواهم
ز زلفش سازگاری چشم دارم صائب از خامی
ثمر از شاخسار چنگل شهباز میخواهم