صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۱

ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم

در خط دیوانی زنجیر، عاجز مانده ایم

در سر بازار محشر دست ما خواهد گرفت

در مصاف آرزو دستی که بر دل مانده ایم

رنجش بیجا گل خودروی باغ دوستی است

ورنه ما کی دشمن خود را ز خود رنجانده ایم؟

عقده می افتد به کار غنچه گل از نسیم

در گلستانی که ما سر در گریبان مانده ایم

چشم کوته بین تمنای قیامت می کند

ما ز پشت این نامه را نوعی که باید خوانده ایم

این زمان در ضبط اشک خویش صائب عاجزیم

ما که از دریا عنان سیل را پیچانده ایم