گر ز خود بیرون کسی فریادرس میداشتم
میکشیدم ناله از دل تا نفس میداشتم
سود من در پله نقصان ز بیسرمایگی است
میشدم سیمرغ اگر بال مگس میداشتم
صحبت همدرد زندانم را گلستان میکند
همنوایی کاش در کنج قفس میداشتم
وحشت ذاتی گوارا کرد عزلت را به من
میشدم دیوانه گر الفت به کس میداشتم
این زمان شد سینهام تاریک ورنه پیش ازین
صبح را آیینه در پیش نفس میداشتم
شد ز قحط آه از مطلب کمندم نارسا
کاش دودی در جگر چون خار و خس میداشتم
پله دوری ز محمل بود منظور ادب
گوش اگر گاهی به آواز جرس میداشتم
حرف تلخی از دهان او به من هم میرسید
گر زبان شکوه چون اهل هوس میداشتم
بیکسیها ناله را بر من گوارا کرده است
مُهر بر لب میزدم گر دادرس میداشتم
پختگی دریای پرشور مرا خاموش کرد
کاش جوشی چون شراب نیمرس میداشتم
تا دل از ذوق گرفتاری به آزادی رسید
شد تمام امید بیمی کز عسس میداشتم
از نفسهای پریشان تیره شد آیینهام
صبح میگشتم اگر پاس نفس میداشتم
گر نمیگردید در عالم کس من بیکسی
از کسان صائب من بیکس چه کس میداشتم