مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۲

الا میر خوبان هلا تا نرنجی

بهانه نگیری و از ما نرنجی

توی یار غارم امید تو دارم

که سر را نخارم نگارا نرنجی

تو جانان مایی تو خاصان مایی

ز هر جا برنجی از اینجا نرنجی

توی شب فروزم توی بخت و روزم

که امشب بخندی و فردا نرنجی

یکی مشت خاکیم ای جان چه باشد

که از ما و زین‌ها و زان‌ها نرنجی

چو دانا و نادان شدند از تو شادان

ز نادان نگیری ز دانا نرنجی