صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹۸

می‌توان با تازه‌رویان شد قرین از چشم پاک

در گلستان است شبنم خوش‌نشین از چشم پاک

برندارد شاخ نرگس از حجاب حسن او

با کمال شوخ‌چشمی آستین از چشم پاک

جویبار از صافی سرچشمه می‌گیرد صفا

می‌شود حسن نکویان شرمگین از چشم پاک

ترک شوخی کن که در بزم بهشت آیین گل

شبنم افتاده شد بالانشین از چشم پاک

می‌توان از پاک‌چشمی حسن را تسخیر کرد

شد صدف گهواره در ثمین از چشم پاک

تلخ شد بر شورچشمان خواب، تا بادام کرد

بستر و بالین خود را شکرین از چشم پاک

می‌کند آب گهر را تلخ در کام صدف

قطره اشکی که افتد بر زمین از چشم پاک

دایم از گرد یتیمی روزگارش تیره است

نیست حسنی را که ابری در کمین از چشم پاک

می‌کند دندانه تیغ آتشین برق را

خرمن حسنی که دارد خوشه‌چین از چشم پاک

شبنم از تردامنی می‌گیرد از گل بوسه‌ها

بلبل بیچاره می‌بوسد زمین از چشم پاک

می‌نشیند زود نقش ساده‌لوحان بر مراد

بوسه‌ها بر دست خوبان زد نگین از چشم پاک

هرکه چون آیینه صائب شست دست از آرزو

در حریم حسن شد زانونشین از چشم پاک