صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲۱

به مژگان اشک پاشیدن میاموز

به ابر تیره باریدن میاموز

به زلف آه،پیچیدن مده یاد

به دراشک، غلطیدن میاموز

دل ما را به درد خویش بگذار

به ماتم دیده نالیدن میاموز

نمی آید عنانداری ز سیلاب

به عاشق پای لغزیدن میاموز

مکن تکلیف جان دادن به عشاق

به مستان جامه بخشیدن میاموز

به شام هجر، دلگیری مده یاد

به مهر و مه درخشیدن میاموز

مده تعلیم خونریزی به نشتر

به مژگان سینه کاویدن میاموز

هوس بیطاقتی راخوب دارد

به سرما خورده لرزیدن میاموز

مگو با عاقلان افسانه عشق

به خون مرده جوشیدن میاموز

مجو وجد و سماع از زاهد خشک

به نبض مرده جنبیدن میاموز

ز خود بیرون شدن زاهد چه داند؟

به چوب خشک بالیدن میاموز

هوس در بوسه دزدی اوستادست

به طفل شوخ گل چیدن میاموز

خدادادست ناز و شیوه حسن

به چشم آهوان دیدن میاموز

مرا کز دودمان اهل عشقم

به گرد شمع گردیدن میاموز

خدادادست علم عشقبازی

به صائب عشق ورزیدن میاموز