صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲۳

ویرانه های کهنه بود جای مور و مار

در طبع پیر حرص و تمناست بیشتر

در پرده حجاب کند غنچه نوشخند

دلهای شب گشایش دلهاست بیشتر

میدان دهد به سرکشی اسب بال و پر

شور جنون به دامن صحراست بیشتر

مجنون حسد به شورش فرهاد می برد

درکوهسار سیل به غوغاست بیشتر

صائب کسی که عاقبت اندیش اوفتاد

روی دلش به عالم عقباست بیشتر

دل روشن از سیاهی سوداست بیشتر

سوز و گداز شمع به شبهاست بیشتر

در زیر خاک دانه به ابرست امیدوار

دل را نظر به عالم بالاست بیشتر

در دل گره زیاده به چشم است اشک من

گوهر نهفته در ته دریاست بیشتر

پوشیده است دردل عنبر بهارها

صبح امید دردل شبهاست بیشتر

سوزن همیشه خون خورد از خارپای خلق

زحمت نصیب دیده بیناست بیشتر

دولت شود ز پله تمکین گران رکاب

در کوه قاف شوکت عنقاست بیشتر

دشنام در مذاق من از بوسه خوشترست

چون باده تلخ گشت گواراست بیشتر

اشک ندامت است سیه کار را فزون

باران در ابر تیره مهیاست بیشتر

گر نیست تخم سوخته نشو ونما پذیر

چون دربهار شورش سوداست بیشتر؟