صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶۲

بر لب بام خطر باشد مکان اعتبار

خواب امنیت نباشد در جهان اعتبار

چون گل رعنا بهارش با خزان آمیخته است

دل نبندی غنچه سان بر گلستان اعتبار

نیک چون وابینی از یک سنگ وآهن جسته اند

تابش برق و چراغ دودمان اعتبار

از ورق گردانی بال هما غافل مشو

ای که می لرزی به چتر زرنشان اعتبار

پرده ادبار باشد اطلس اقبال او

تخته کن، گر بینشی داری، دکان اعتبار

از غرور کهنه ها چندان مکدر نیستیم

کشت ما را ناز این نوکیسگان اعتبار

این گمان دارند کز رحمت چو بگشایند چشم

می شود سوراخها در آسمان اعتبار

هیچ آبی غیر آب سرد تیغ این فرقه را

برنمی انگیزد از خواب گران اعتبار

یک زمان در گوشه ویرانه کردن خواب امن

خوشترست از گنجهای بیکران اعتبار

تا زمان بی سرانجامی مکانی باشدت

سعی در تعمیر دلها کن زمان اعتبار

شمع دولت را به از دست دعا فانوس نیست

دست درویشان بگیر ای کامران اعتبار

دامن شبها بود خط امان از حادثات

مگذر از شب زنده داری در زمان اعتبار

عالم بی اعتباری عالم بی آفتی است

زود بیرون آی صائب از جهان اعتبار