صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۲

طوفان گل و جوش بهارست ببینید

اکنون که جهان بر سر کارست ببینید

در سبزه و گل آب روان پرده نشین است

ماهی که درین سبزحصارست ببینید

قانع مشوید از خط استاد به خواندن

حسنی که نهان در خط یارست ببینید

آن گرد که بر عرش کله گوشه شکسته است

از جلوه آن شاهسوارست ببینید

این آینه هایی که نظر خیره نماید

در دست کدام آینه دارست ببینید

زان آتش پنهان که جهان سوخته اوست

افلاک پر از دود و شرارست ببینید

در مغز بهاراین چه نسیم است ببویید

در دست جهان این چه نگارست ببینید

چون نیست شما را نظر دیدن آتش

این جوش که در مغز بهارست ببینید

مژگان بگشایید و ببندید زبان را

آفاق پراز جلوه یارست ببینید

در پله اعداد اقامت منمایید

آن حسن که بیرون ز شمارست ببینید

از شوق هم آغوشی آن قامت موزون

گلها همه آغوش وکنارست ببینید

از دیدن صیاد اگر رنگ ندارید

این دشت که پرخون شکارست ببینید

در دامن دشتی که ز جوش گل بی خار

خورشید کم از بوته خارست ببینید

آن نوش که در نیش نهان است بجویید

آن گنج که در کسوت مارست ببینید

زان پیش که از چهره جان گردفشانید

آن ماه که در زیر غبارست ببینید

چون بال فلک سیر ز اندیشه ندارید

آن را که در اندیشه یارست ببینید

زان پیش که هردوجهان گردبرآرد

ای بیخبران این چه سوارست ببینید

در جامه خودچاک زدن بی سببی نیست

در پیرهن غنچه چه خارست ببینید

از چشمه کوثر نرود تیرگی بخت

خالی که به کنج لب یارست ببینید

این آن غزل اوحدی ماست که فرمود

ای بی بصران این چه بهارست ببینید