دستی ز روی لطف برآری چه میشود؟
ما را اگر به ما نگذاری چه میشود؟
ما را اگر به ما نگذاری چه میشود؟
ایینه را ز گل به در آری چه میشود؟
یک عمر گنج در دل ویرانه آرمید
یک شب درین خرابه سر آری چه میشود؟
چون میتوان به جلوه مرا پایمال کرد
تمکین اگر به خود نسپاری چه میشود؟
این یک نفس که دیده ما میهمان توست
آیینه پیش رو نگذاری چه میشود؟
ای خونی امید، به این دستگاه حسن
این یک دو بوسه را نشماری چه میشود؟
بعد از هزار سال که یک وعده کردهای
در عذر لنگ پا نفشاری چه میشود؟
دل را به چهره عرقآلود تازه کن
تخمی درین بهار بکاری چه میشود؟
ای ابر بیجگر که ز دریاست دخل تو
بر مزرع امید بباری چه میشود؟
هر چند قلبهای تو نقدست پیش ما
با دوستان بهانه نیاری چه میشود؟
شرم گناه، دوزخ اهل حیا بس است
جرم مرا به روی نیاری چه میشود؟
صبح از دم شمرده حیات دوباره یافت
پاس نفس چو صبح بداری چه میشود؟
در قلزمی که سعی به جایی نمیرسد
صائب عنان به موج سپاری چه میشود؟