صد شِکوه به جا ز دلم جوش میزند
شرم حضور مانع اظهار میشود
گر صاف شد کلام تو صائب غریب نیست
اشک سحاب گوهر شهوار میشود
لعل تو چون به خنده گهربار میشود
این نه صدف پر از در شهوار میشود
از خار پا مدزد که این عاقبت بخیر
چون دور میزند گل بیخار میشود
از جلوههای صورت بیمعنی جهان
آیینه زود تشنه زنگار میشود
می زهر قاتل است چو ز اندازه بگذرد
خون زیاد نشتر آزار میشود
دلهای زنگ بسته خورد زخم دورباش
آیینه را که مانع دیدار میشود
چندان که در کتاب جهان میکنم نظر
یک حرف بیش نیست که تکرار میشود
آن نونهال را چه دماغ شکایت است
این شاخ از شکوفه گرانبار میشود
در زیر بار قرض نماند کف کریم
با دستگیر خلق، خدا یار میشود
با گریه خنده شکرین را چه نسبت است
آخر دلی ز گریه سبکبار میشود
در حیرتم که از چه خُم و از کدام می
پیمانهٔ نگاه تو سرشار میشود
آماده است روزیش از سنگ کودکان
دیوانهای که شهری بازار میشود
یک بوسه لب تو به صد جان رسیده است
گوهر گران ز جوش خریدار میشود
طول امل که این همه پیچیدهای بر او
در وقت مرگ رشته زنار میشود
از کجروان فتاد گذارم به راه راست
از صیقل کج آینه هموار میشود
تا بوی پیرهن سفری میشود ز مصر
یعقوب را دو دیده چو دستار میشود
همسایه از تپیدن بیاختیار من
هرشب هزار مرتبه بیدار میشود