صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷۲

از روی آتشین تو دل آب می شود

کوه شکیب چشمه سیماب می شود

موج سراب سلسله جنبان تشنگی است

پروانه بیقرار ز مهتاب می شود

۳

در وجه کیمیا زر خود خرج کردن است

هر خرده ای که صرف می ناب می شود

از پیچ و تاب رشته عمرش شود گره

هر قطره ای که گوهر شاداب می شود

چون در نماز جمع کنم دل، که سبحه را

سرگشتگی زیاده ز محراب می شود

۶

شبنم ز چشم باز گل از آفتاب چید

این راه طی به دیده بیخواب می شود

مگسل ز اهل شوق که واصل شود به بحر

خار و خسی که همره سیلاب می شود

اشک ندامت است مکافات چشم شور

تا می رسد به زخم نمک آب می شود

۹

بی مزد نیست گریه شبهای انتظار

آخر بیاض دیده شکر خواب می شود

پاپی که در مقام رضا گردد استوار

دست تسلی دل بیتاب می شود

غفلت ز بس که در جگرم ریشه کرده است

صائب نمک به دیده من خواب می شود