چون غمزه تو بر سر بیداد میرود
آسایش از قلمرو ایجاد میرود
سرو از چمن برون به دل شاد میرود
آزاده هر که میزید آزاد میرود
دل چیست کز فشار محبت نگردد آب
اینجا سخن ز بیضه فولاد میرود
گردون ز سخترویی ما تند و سرکش است
از کوهسار سیل به فریاد میرود
هر بلبلی که سر به ته بال خود کشید
پیوسته زیر چتر پریزاد میرود
حاجت به حلقه نیست در باز کرده را
صوفی عبث به حلقه ارشاد میرود
بر تاج دل منه که پر از باد نخوت است
بر تخت دل مبند که بر باد میرود
در بند چرخ نیست امید فراغ بال
جوهر کجا ز بیضه فولاد میرود
پیوند روح نگسلد از جسم زیر خاک
این دام کی ز خاطر صیاد میرود
صید رمیدهای که به وحشت گرفت انس
از یاد پیش دیده صیاد میرود
این میکشد مرا که ازین طرفه صیدگاه
کارم تمام ناشده جلّاد میرود
در خاک تخم سوختهاش سبز میشود
از خرمنی که برق فنا شاد میرود
صائب خموش باش که آن ناخدای ترس
از داد بیش بر سر بیداد میرود