مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند
روز سفید خود شب یلدا نمیکنند
پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد
از کار ما هنوز گره وا نمیکنند
خوبان که همچو سیل عنانریز میروند
اندیشه از خرابی دلها نمیکنند
دارد حذر ز سایه خود عقل شیشه دل
دیوانگان ز سنگ محابا نمیکنند
در عالمی که حشر مکافات قایم است
از تیشه رخنه در دل خارا نمیکنند
آنها که کردهاند چو کف بار خود سبک
اندیشه از تلاطم دریا نمیکنند
در راه چون پیاده حج خرج میشوند
جمعی که فکر توشه عقبی نمیکنند
سستی مکن که راهنوردان کوی عشق
در خواب مرگ نیز کمر وانمیکنند
صائب تمام عمر به زندان وحشتند
جمعی که زندگی به مدارا نمیکنند