جمعی که ره به چشم و دل سیر بردهاند
بیچشمزخم راه به اکسیر بردهاند
با صبح خوش برآی که غفلت گزیدگان
زهر از عروق دل به همین شیر بردهاند
پیران کار دیده درین راه پرخطر
با قد چون کمان سبق از تیر بردهاند
افتند در بهشت به دوزخ اگر روند
جمعی که شرمساری تقصیر بردهاند
دزدیدهاند مار به افسون ز مارگیر
آنان که مال خلق به تزویر بردهاند
مشکل کنند دست به یک کاسه با خسیس
جمعی که دست در دهن شیر بردهاند
از استخوان سوخته بسیار صادقان
از راه صدق فیض طباشیر بردهاند
پهلو تهی ز موجه ریگ روان کنند
دیوانگان که زحمت زنجیر بردهاند
چون روبهرو شوند به قاتل جماعتی
کز خون گرم آب ز شمشیر بردهاند
آنان که در مقام رضا ایستادهاند
سر چون هدف به زیر پر تیر بردهاند
بر صبر خود مناز که رخهای لالهگون
بسیار رنگ از رخ تصویر بردهاند
صائب بگیر دامن پیران که اهل درد
فیض مسیح از نفس پیر بردهاند