کجا ز سینه من غم شراب میشوید
چه زنگ از دل آیینه آب میشوید
چه آب روشن ازین چرخ نیلگون جویم
که رخ به خون شفق آفتاب میشوید
کسی که در پی اصلاح بخت تیره ماست
سیاهی از پر و بال عقاب میشوید
علاج تشنه دیدار نیست جز دیدار
کجا غم از دل بلبل گلاب میشوید
به حسن سادهدلی چشم هر که باز شود
به اشک تلخ ندامت کتاب میشوید
اگر غبار یتیمی توان ز گوهر شست
کدورت از دل من هم شراب میشوید
ز بس که دلبر من تشنه جمال خود است
به آبگینه ز رخ گرد خواب میشوید
به گریه تیرگی از دل رود که از ریزش
ز روی خویش سیاهی سحاب میشوید
که گفته است در ابر سفید باران نیست
رخش غم از دل من در نقاب میشوید
چراغ سوختگان میشود ز هم روشن
به اشک چهره آتش کباب میشوید
غبار غم ننشیند به دامنی صائب
که توبه نامه من با شراب میشوید