صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲۱

در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند

چه دولتی است که مارا همان به ما بخشند

سعادت ازلی جو که در گذر باشد

سعادتی که ز بال وپر هما بخشند

فریب جودفرومایگان مخور زنهار

که می کنند ترا خرج تا عطا بخشند

هزار پیرهن گل به خار بخشند

چه می شود دل صدپاره ای به ما بخشیدند

مکن ز بخت شکایت که می شود خودبین

به پشت آینه چون رو اگر صفا بخشند

دهند اگر به تو دربسته خلد چندان نیست

که گوشه ای به تو از عالم رضا بخشند

اگر به تنگدلی همچو غنچه صبر کنی

ترا هم از گره خود گرهگشا بخشند

فلک چو مهره مومین بود به فرمانش

به هر که قوت سرپنجه دعا بخشند

تن سفالی خود را بهم شکن صائب

که در عوض به تو جام جهان نما بخشند