ز می مرا تب لرز خمار میگیرد
ز صیقل آینه من غبار میگیرد
من اعتبار ز هرکس گرفتمی زین پیش
کنون ز من همه کس اعتبار میگیرد
ندیده است سیهمستی مرا خورشید
همیشه صبح مرا در خمار میگیرد
بنفشه میدمد از یاسمین اندامت
اگر نسیم ترا در کنار میگیرد
اگر سپند به من جای خویش ننماید
به بزم او که مرا در شمار میگیرد؟
چرا ز خصم کشم انتقام خود صائب؟
چو انتقام مرا روزگار میگیرد