صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸۵

ز چهره تو نظرها پرآب می‌گردد

ز آتش تو جگرها کباب می‌گردد

اگر به لب ز سر شیشه پنبه برداری

ز یک پیاله دو عالم خراب می‌گردد

ز دیده تو شود خیره، چشم گستاخی

که بر ورق ورق آفتاب می‌گردد

حدیث تیغ تو هرجا که در میان آید

دهان زخم شهیدان پرآب می‌گردد

فسرده‌ای که در اینجا به داغ عشق نسوخت

در آفتاب قیامت کباب می‌گردد

به روزگار خط انداز کامجویی را

که این دعا دل شب مستجاب می‌گردد

هلال غبغب جانان لطافتی دارد

که از اشاره انگشت آب می‌گردد!

مدار چشم اقامت ز برگ عیش جهان

که گل ز گرمرویی‌ها گلاب می‌گردد

ز حسن عاقبت جستجو مشو نومید

که خون سوختگان مشک ناب می‌گردد

به نور عقل توان جمع ساختن خود را

کتان درست درین ماهتاب می‌گردد

حجاب عشق گرفته است چشم ما صائب

وگرنه دلبر ما بی‌حجاب می‌گردد