از نظر دور کِی آن خط بناگوش شود؟
طفل را چون شب آدینه فراموش شود؟
شد یکی صد ز خط سبز فروغ رخ او
این نه آن شعلهٔ شوخ است که خسپوش شود
چند در خانهٔ زین سیر توان کرد تو را؟
تا کِی این خرمن گل خرج یک آغوش شود؟!
میشود آب و به پای تو روان میافتد
سرو اگر با قدِ رعنای تو همدوش شود
جسم آتشنفسان خرج زبان میگردد
صرفهٔ شمع در این است که خاموش شود
نیست موقوفِ طلب روزی ثابتقدمان
قسمت خشت سر خُم مِی سرجوش شود
شور مرغان گلستان به جناح سفرست
گل از آن فصل بهاران همه تنْ گوش شود
دیگ کمحوصلگان میشود از جوش تهی
آب دریا چه خیال است که از جوش شود؟
سر بیمغز ز عمامه نگردد پُرمغز
این نه عیبی است که پوشیده به سرپوش شود
شور محشر شود افسانهٔ خوابش صائب!
هرکه از نشئهٔ گفتار تو مدهوش شود
پیش ما مویشکافانِ بصیرت صائب
چاه خسپوش بُوَد هرکه خشنپوش شود