دست تاک از اثر نشأه صهباست بلند
این رگ ابر ز سرچشمه میناست بلند
محمل لیلی ازین بادیه چون برق گذشت
همچنان گردن آهو به تماشاست بلند
سطری از دفتر سرگشتگی مجنون است
گردبادی که ازین دامن صحراست بلند
جرأت خصم شود از سپر عجز افزون
خار از افتادگی آبله پاست بلند
با تو خورشید فلک یوسف چاهی باشد
پایه حسن تو بنگر چه قدرهاست بلند
گرد کلفت چه خیال است کند قامت راست؟
در حریمی که کله گوشه میناست بلند
به تماشای سر زلف نخواهی پرداخت
گر بدانی که چه مقدار شب ماست بلند
جای رحم است نه غیرت، که بود شاهد عجز
دست هرکس که درین قلزم خضر است بلند
دست بی حاصل ما صائب اگر کوتاه است
دامن دولت آن زلف چلیپاست بلند