مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۵

ای حیله‌هات شیرین تا کی مرا فریبی

آن را که ملک کردی دیگر چرا فریبی

اما چو جمله عالم ملک تو است کلی

بیرون ز ملکت خود دیگر که را فریبی

داوود را فریبی در دام ملک و دولت

و ایوب را دگرگون اندر بلا فریبی

آن را به دانه بردی وین را به دام بردی

آن دام دانه شد چون تو خوش لقا فریبی

فرعون عالمی را بفریبد و نداند

کان خاین دغا را هم در دغا فریبی

ای کمترین فریبت صد خونبهای صیدان

ای پربها که او را تو بی‌بها فریبی

ای دل خدا کسی را دانی چه سان فریبد

آخر تو جملگان را خود از خدا فریبی